امروز بعد از مدتها برگشتم سراغ نوشتن...
فکر نمیکردم زندگی باز منو سوی نوشتن بیاره
هر لحظه ی زندگی من باز هم پر از درد شد...
رسیدن تمام خوشبختی نیست،
من رسیدم وامروز نشستم کنار آرزوهای دیروزم،
به یاد روزهایی ک
تفاوتش با این روزای من
فقط در نشستن کنج اتاقی یک گوشه ی دیگه از زمین خداست
من همون سعیده ام،
فقط دردهای من رنگ پریده تر شدن،
لحظه های من تاریکتر و روزهای من بی محتوا تر
دیروز اینجا آخرین امید برای رها شدن بود،
امروز اینجا پرواز بی معناترین واژه است
امروز
باید زندانبان شدن رو بیاموزم و
آواز رهایی برای پرستوهای مرده ی دلم بخونم.